سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شنبه 86 مهر 21

عنوان دوست داشتن به اندازه خوراکی

با بچه ها شب آخر ماه رمضان قرار می‏گذاشتیم، می‏رفتیم بالای بلندترین کوهی که نزدیک خونمون بود یک اشتیاقی خاصی برای دیدن ماه داشتیم .همه روی سنگی که اونجا بود می‏نشستیم و به آسمون خیره می‏شدیم به قتلگاه خوشید به آسمون در هم مغرب ...
بچه ها اون چیه ...کدوم...با انگشت نشون می‏دی اره اون ماهه ...ماه ...ماه ....ماه...یعنی فردا عیده....عیده...عیده....
ماچ و بوسه و تبریک عید وبالا و پایین پریدن و خوشحالی خاص اون موقع ...و بعد برنامه ریزی برای فردا ...البته اکثر این خوشحالی‏ها برای فردا بود فردایی که یک سال منتظرش بودیم .
شروع می‏کردیم به بررسی فامیل ها خونه‏ها و..اشنایان کی از همه بیشتر عیدی می‏ده ...محمد گفت :خاله سال پیش بیسکویت می‏داد از اون خوشمزه هاش ....علی گفت: عموکریم خرما می‏داد پارسال اخر از همه بریم خونشون ....محمد حسین گفت: راستی عمه سفارش شیرینی داده از اون شیرینی خوشمزه ها اول بریم اونجا تا تموم نشه...
با یک شور حال خاص و تفکرات و توهمات می خوابیدیم.
روز عید روز سنجیدن محبت و دوست داشتنت بود هر کی از همه بیشتر عیدی جمع می‏کرد یعنی بیشتر دوستش دارند یادم می‏یاد اکثرا من از همه بیشتر عیدی((نقل و شکولات ))جمع می‏کردم .البته اون موقع به این چیزا فکر نمی‏کردیم و فقط به فکر این بودیم که کیسه عیدی و خوراکی هامون از بقیه بیشتر باشه تا بتونیم کلاس بذاریم و بگیم از همه زرنگ تریم.
هیچ وقت یادم نمی ره اون زمانی که می رفتی خونه آشنا ها و فامیل و می گفتی عید شما مبارک و منتظر عیدی بود ..
واسه همینه که عید فطر همیشه برام یه رنگ و بوی دیگه ای داره... وهیچ وقت یادم نمی‏ره ...و هر سال عید فطر به یاد اون خاطرات شیرین هستم ...